باز من ماندم و یک دل که گرفتار شماست
گویی اندیشه ی من عرصه ی تکرار شماست
کاش تا در افق آبی دریای نگاه
گم شود مرغ اسیری که گرفتار شماست
بی خبر مانده ای از غربت آواره ی خویش
گر چه همسایه ی دیوار به دیوار شماست
بگذر از کوچه پس کوچه ی خاموش دلم
دل من منتظر لحظه ی دیدار شماست
اگر از یاد نگاه تو شبم لبریز است
همه اش زیر سر دیده ی بیمار شماست
همدمی هیچ ندارد دل این مرد غریب
جز خداوند بزرگی که نگهدار شماست....
همه رفتند از این خانه ولی غصه نرفت ،
این یار قدیمی چه وفایــی دارد ...
باغبان در را نبند من فرد گلچین نیستم
من اسیر یک گلم دنبال هر گل نیستم.
هر که در سینه دلی داشت به دلـداری داد
دل نفرین شده ی ماست که تنهاست هنوز
ناله پنداشت که در سینه ی ما جا تنگ است
رفت و برگشت سراسیمه که دنیا تنگ است
آنروز که کارِ همه میساخت خداوند
ما دیر رسیدیم و، به جائی نرسیدیم
آتش بگیر، تا که بدانی چه میکشم
احساسِ سوختن، به تماشا نمیشود
با خون غم نوشتم غربت مکان ما نیست
از یاد بردن دوست ، هرگز مرام ما نیست....
سلام،خوبین؟؟؟؟
بازم منم...هر کاری کردم نتونستم از وبلاگم و شما دوستای خوبم دل بکنم...
قرار شد تا آخر تابستون باهاتون بمونم برای جبران دو تا پست جدید میگذارم.نظرتون برام مهمه پس نظر یادتون نره.
سلام دوستای خوبم امیدوارم حالتون خوب باشه...
راستش من آدم رکیم پس بدون اینکه حاشیه برم بهتون میگم که دیگه نمیتونم آپ کنم...اما یه نفرو پیدا کردم که قول داده جای منو پر کنه...مطمئنم مطلبای اون بهتر از منه اینو تضمین میکنم...بازم ببخشید تنهاتون میذارم این اصلاً دست خودم نیست...دوستتون دارم خداحافظ.
تو که تنها نمیمونی
منه تنها رو دعا کن
خاطراتمو نگه دار
اما دستامو رها کن...
هی فلانی!
می دانی؟!
می گویند رسم زندگی چنین است :
می آیند ... می مانند ...
عادتت می دهند ... و می روند ...
و تو در خود می مانی
و تو تنها می مانی!
راستی!
نگفتی!
آیا رسم تو نیز چنین است؟!
مثل همه ی فلانی ها ؟!