اگه قسمت نبود چرا تو موندی؟خدا چرا ما رو به هم رسوندی؟

اگه میدونستی یه روزی میری چرا روزا رو تا اینجا کشوندی؟

چی بودم چی شدم به خاطر تو ، ولی پشت دلم رو خالی کردی.

حالا تا اسمت میاد ، گریم میگیره.نمیدونی که با دلم چه کردی.

اگه در حق تو خوبی نکردم بدون که خالی بود دستای سردم

ولی من در عوض هر چی که بودم با احساسات تو بازی نکردم.

اگر چه میدونم دوسم نداری به هر در میزنم تنهام نزاری.

دم آخر دستتو توی دستام بزار ، بزار بهت بگم دردم چی بوده

فقط لطفی کن و حرفامو بشنو شاید دیگه نگی قسمت نبودی

اگه تصمیم رفتن رو گرفتی ببخش اگه پشیمونت نکردم

آره من واسه تو کم بودم اما با احساسات تو بازی نکردم...

نوشته شده در دو شنبه 30 خرداد 1390برچسب:,ساعت 21:30 توسط Fah| |

بهم گفت که دوسم داره

بهم گفت منو میخواد

بهم گفت اگه پاش باشه ته حادثه میاد

بهم گفت که نفسهاشم،اگه باشم میمونه

بهم گفت شور بودن رو توی نگام میخونه

دروغ گفت...دروغ گفت

دروغ گفت...دروغ گفت

میگفتش من هواشم،تمومه قصه هاشم

میگفتش آبروشم،همیشه رو به روشم

میگفت از خاکی دوره،میگفت سنگ صبوره

میگفت تنها نمیشم،میگفت میمونه پیشم

دروغ گفت...دروغ گفت

دروغ گفت...دروغ گفت

بهم میگفت که زندگیشم و با من عجینه

میگفت چشمای من واسش یه دنیاست،سرزمینه

میگفت طاقت میاره بچگیهامو،بدیمو

میگفت از من میرونه خون دلهام،خستگیهام

بهم میگفت که مثله هیچکس نیست

میگفت توی نگاهش خار و خس نیست

میگفت طاقت نمیاره نباشم

میگفت از فکرشم میمیره که فکر کنه از دنیاش جدا شم

اینارو اون بهم گفت...دروغ گفت

دروغ گفت... دروغ گفت...

نوشته شده در یک شنبه 29 خرداد 1390برچسب:,ساعت 21:25 توسط Fah| |

 

نوشته شده در یک شنبه 29 خرداد 1390برچسب:,ساعت 15:33 توسط Fah| |

پرم از گریه نمیخوام کسی اشکامو ببینه

نمیخوام هیشکی بجز تو دیگه روبه روم بشینه

نمیخوام وقتی که اشکام روی گونه هام میریزه

دستی غیره دستای تو گل اشکامو بچینه

میخوام آروم بگیرم

میخوام آروم بگیرم تو دستای پاک و نجیبت

کسی غیره من نباشه توی قلب نازنینت

روی قلبم پا نزار،نرو که من دیوونه میشم

تو بمون که با تو باشم،تنها آرزوم همینه

تو بمون که با تو باشم،تنها آرزوم همینه...

 

وقتی دستامو میگیری غصه ها واسم تمومه

اگه یه لحظه نباشی زندگی واسم حرومه

خط به خط ترانه هامو من برای تو میخونم

بهترین دقیقه هامو وقفه عشقه تو میدونم

میخوام آروم بگیرم

میخوام آروم بگیرم تو دستای پاک و نجیبت

کسی غیره من نباشه توی قلب نازنینت

روی قلبم پا نزار،نرو که من دیوونه میشم

تو بمون که با تو باشم،تنها آرزوم همینه

تو بمون که با تو باشم،تنها آرزوم همینه...

نوشته شده در یک شنبه 29 خرداد 1390برچسب:,ساعت 1:29 توسط Fah| |

تموم خاطراتمون،اشکـای چشمای منه
دیگه باید خواب ببینم،دستات تو دستای منه
اما بدون با عکس تو،این روزا رو سر میکنم
خیلی بدی کردی به من،محاله من ولت کنم
کدوم گلایمو بگم،یه عمره از تو دلخورم
تو فکر هیچی هم نکن،من غصه هاتو میخورم
بازم خدا دل منو برای غم نشـونه کرد
تو هم برو مثله همــه ، تنهام بذار و برنگرد...

نوشته شده در شنبه 28 خرداد 1390برچسب:,ساعت 12:49 توسط Fah| |

میگن تو که رفتی،چرا به یادتم؟؟
میگن...اگه برات مهم بودم لااقل سراغی میگرفتی.
میگن انقد برات بی ارزشم که دوست نداری تو چشام نگاه کنی.
میگن خودت گفتی دیگه دوسم نداری.
میگن دیگه دستای تو،گرمی دستامو نمیخواد.
میگن از اولش دروغ بود که تو دوسم داری.
و میگن اینم نتیجه دل بستنای من شده.

اما من باور ندارم...

تو دلت پاکتر از این حرفاس که تنهام بذاری.
پشت سرم بشینی بگی دوسم نداشت،بگی برات فرقی نداره با کی ام،
بگی مهم نیست که کجام، بگی اینم حقه منه.
تو دلت پاکتره...
قدر مهربونیام میدونیمیدونم،خوب میدونی.
میدونم خودت میدونی که چقد دوستت دارم...
میدونم حتی اگه رفتی و من تنها شدم...
دست تو نیست...قسمت سرنوشته که دستامونو از هم ربود...
میدونم برات مهمم...میدونم دوســــــم داری...
هرچی هم زخم زبونم بزنن،من میدونم...
واسه اینه که

از اون روزی که رفتی چشم به راهت موندم هنوز...
امروز و فردا میکنم...میگم شاید فردا بیای...
میگم شاید مونده هنـوز...
شاید هنوز تا وقت برگشته تو مونده...هی میگم.
با همین امروز و فردا کردنا...
چند ماهه من تنهای تنهام و نه عطرت رفته و نه یادت فراموشم شده...
اما بازم چشم انتظارم...

میدونی خیلی گذشته؟؟؟میبینی چی به روزم اومده؟

دستام از تنهایی ســــــــــــرده...
تنها یادگار تو، یه تار مو رو تخت خوابم مونده که عطر تو داره.
هرشب از رو بی کسی پیشش میخوابم.
وقتی خوابم میبره،تنها نمیشم...پیشمی...تو خواب،تو رویامی.
همینجا پیش من...
دستات تو دستامه...هنوزم گرمی و حس میکنم دوسم داری.
وقتی کنارم نیستی واسه دلخوشی...
تو کوچه ی خاطره ها قدم زدن همیشه کار من شده.

راستی بگو...

وقتی کنارت نیستم و دستام تو دستای تو نیست...
کی مثه من وقتی دلت میگیره...
نازت میکنه...تا ته تموم غصه هات
و میشنوه...
کی تا یه کم ناز میکن
ی حرفی نداره،مثه من ناز چشاتو میخره؟
کی واسه تو...مثه منه؟
راستی اگه جام خالی نیست اونجا بگو...
شاید اونم دوستت داره.
ولی خداییش بهم بگو قد خودم دوستت داره؟
اگه یه روز حالت بد شه...میاد و آرومت کنه؟
اگه بهش بدی کنی،مثه من چیزی نمیگه؟
یا که اون...همونه که دوسش داری...اون مرد رویاییت شده؟
ما که حرفی نداریم...خب شایدم دوسش داری.
شاید که خوشبختت کنه.اما گلم کاشکی بدونی هرچی هم عاشق بشه،دنیا رو هم به پات بریزه...
حتی قد عشقی که فقط تو یه قطره اشک من بود...عاشق نیست.
هرچی هم داد بزنه...بگه تو رو دوستت داره حتی قد عشقی که فقط تو یه نگاه من بود عاشق نیست.
هرچی بگه...هرچی کنه...
باز میدونم...اونی که خیلی عاشقه...فقط منم...
شاید اون از من سر تره،شاید...
ولی عاشقترین عاشق...فقط...بازم منم.
هرچی بشه...
یا هرکسی هرچی بگه...
یادت نره...
عاشقـتـــــــــــــــرین عاشــــــــق منـــم...

 

نوشته شده در جمعه 27 خرداد 1390برچسب:,ساعت 15:18 توسط Fah| |

پدر عزیرم ممنونم که همیشه و همه جا هوای منو داشتی

امیدوارم بتونم محبتهاتو جبران کنم،روزت مبارک...

نوشته شده در پنج شنبه 26 خرداد 1390برچسب:,ساعت 23:27 توسط Fah| |

دلم عجیب هوای دیدنت را کرده است ، دستانم را کمی کنار می زنم و از لا‌ به لا‌ی انگشتان لرزانم نیم نگاهی به گذشته ی ناتمامم می اندازم ،

چیز زیادی نیست و از من نیز چیزی نمانده است جز آیینه زلا‌لی که از آن گله دارم که چرا حقیقت زندگی را از من پنهان کرد… !؟

و تو ای سنگ صبور لحظه لحظه های عمر کوتاه من ، چقدر بی کس و تنها ماندی ! جواب صفحه های سفیدت را چه دهم که من نیز بی وفایی

را از زمانه آموختم.

می دانم دلت آنقدر بزرگ و دریایی است که مرهم زخم های بی کس ام باقی بمانی و یک امشب دیگر را با من تا سحرگاهان همنوا شوی.

به سراغت نیامدم چون روح باران زده شیدای روزهای آشنایی گرفتار تگرگی بی پایان شد و اینگونه سیلا‌ب عشق در مسیر طغیان آمال و

آرزوهایم تبدیل به سرابی شد.

نبودی تا ببینی که چگونه غزل در تاب یاسمن تب کرد و تا صبح نالید ، نبودی تا ببینی که آسمان چه بی قرار و معصومانه اشک می ریخت و

تن سرد مرا نوازش می کرد ، نبودی تا ببینی که چگونه چشمانم در انتظارت ماند و نیامدی

تو خود گفتی که دنیا فدای تو و چشمانت ، تو خود گفتی آبیِِِ آرامشِ دریا فدای نگاهت ، تو خود گفتی سرخی آتشین شقایق ها فدای قلب

کوچکت

حالا‌ از آن حرفهای رنگین اثری نیست و تمام آبی ها و قرمزها برایم رنگ باخته اند ، از تو نیز به خاطر دو رنگ بودنت شکوه ای ندارم ،

چون دیگر دنیا برای من بی رنگ است

و اما باز هم تو ای حریم پاک و بی آ لا‌یشم می خواهم ترکت کنم و هیچ گاه به سوی صفحه های قلم خورده ای که خود بر رویت حک کردم ،

باز نگردم . شاید اینگونه مجبور نباشی دستهای سفیدت را به زیر چکه های دلتنگی ام بگیری و له شوی و گیسوانم را بر تن لطیفت احساس

کنی.

لحظه ، لحظه ای است جادوئی…در کنج خلوت این اتاق دستهای پسري ، آرام صندوقچه ای را مهر می کند و زمزمه ای در زیر لب دارد .

نوایش ضعیف نیست اما هیچ کس نمی تواند بفهمد او چه می گفت و دیگر نمی گوید

 

 

نوشته شده در چهار شنبه 25 خرداد 1390برچسب:,ساعت 23:14 توسط Fah| |


من همونم که یه روزی واسه چشمات خونه ساختم

 

واسه بوسیدن دستات همه زندگیمو باختم

 

چیز تازه ای ندارم که به پای تو بریزم

 

دست خوب مهربونی یاورت باشه عزیزم

 

ديگه من اشكي ندارم تا بخوام آروم ببارم

 

نه ديگه نايي نمونده كه بخوام دووم بيارم...

 

 

نوشته شده در چهار شنبه 25 خرداد 1390برچسب:,ساعت 14:26 توسط Fah| |

 

من تمام هستی ام را در نبرد با سرنوشت

 

در تهاجم با زمان اتش زدم

 

من بهار عشقم را دیدم ولی باور نکردم

 

یک کلام در جزوه هایم هیچ ننوشتم

 

من ز مقصد ها پی مقصودهای پوچ افتادم

 

تا تمام خوب ها رفتند و خوبی ماند در یادم

 

من به عشق منتظر بودن همه صبر و قرارم رفت

 

بهارم رفت،عشقم مرد،یارم رفت...

 

 

نوشته شده در سه شنبه 24 خرداد 1390برچسب:,ساعت 23:52 توسط Fah| |

این دیوانگیست...

که از همه ی گلهای رز تنها به خاطر این که خار یکی از آنها در دستمان فرو رفته است متنفر باشیم.

این دیوانگیست...

که همه ی رویا های خود را تنها به خاطر اینکه یکی از آنها به حقیقت نپیوسته است رها کنیم.

این دیوانگیست...

که امید خود را به همه چیز از دست بدهیم ،به خاطر اینکه در زندگی با شکست مواجه شده ایم.

این دیوانگیست...

که از تلاش و کوشش دست بکشیم به خاطر اینکه یکی از کارهایمان بی نتیجه مانده است.

این دیوانگیست...

که همه دستهایی را که برای دوستی به سویمان دراز می شوند را به خاطر اینکه یکی از دوستانمان رابطه مان را زیر پا گذاشته است رد کنیم.

این دیوانگیست...

که هیچ عشقی را باور نکنیم ، به خاطر اینکه در یکی از آنها به ما خیانت شده است.

این دیوانگیست...

که همه ی شانسها را لگد مال کنیم به خاطر اینکه در یکی از تلاشهایمان نا کام مانده ایم...

نوشته شده در دو شنبه 23 خرداد 1390برچسب:,ساعت 16:30 توسط Fah| |

وقتی تنهاییم، دنبال دوست می گردیم

پیدایش که کردیم، دنبال عیب هایش می گردیم
وقتی که از دست دادیمش، دنبال خاطراتش می گردیم
و همچنان تنها می مانیم 

مراقب قلبها باشیم

هیچ چیز آسان تر از قلب نمی شکند...

 

 

نوشته شده در یک شنبه 22 خرداد 1390برچسب:,ساعت 14:25 توسط Fah| |

جاده ی قلب مرا رهگذری نیست كه نیست

جز غبار غم و اندوه در آن همسفری نیست كه نیست

 

آن چنان خیمه زده بر دل من سایه ی درد

كه در او از مه شادی اثری نیست كه نیست

 

شاید این قسمت من بود كه بی كس باشم

كه به جز سایه مرا با خبری نیست كه نیست

 

این دل خسته زمانی پر پروازی داشت

حال از جور زمان بال و پری نیست كه نیست

 

بس كه تنهایم و یار دگر نیست مرا

بعد مرگ دل من چشم تری نیست كه نیست

 

شب تاریك  شده حاكم چشم و دل من

با من شب زده حتی سحری نیست كه نیست

 

كامم از زهر زمانه همه تلخ است چنان

كه به شیرینی مرگم شكری نیست كه نیست...

 

نوشته شده در یک شنبه 22 خرداد 1390برچسب:,ساعت 1:14 توسط Fah| |

سيرم از زندگی و از همه كس دلگيرم
آخر از اين همه دلگيری و غم میميرم
پرم از رنج و شكستن، ‌دل خوش سيری چند ؟
ديگر از آمد و رفت نفسم هم سيرم
هر كه آمد، دل تنهای مرا زخمی كرد
بی سبب نيست كه روی از همه كس می گيرم
تلخی زخم زبان و غم بی مهری ها
اينچنين كرده در آيينه ی هستي پيرم
بس كه تنهايم و بی همنفس و بی همراه
روزگاريست كه چون سايه ی بی تصويرم
دلم آنقدر گرفته است، خدا می داند
ديگر از دست دلم هم به خدا دلگيرم...

 

نوشته شده در جمعه 20 خرداد 1390برچسب:,ساعت 14:53 توسط Fah| |

 

خیلی سخته چیزی رو که تا دیشب بود یادگاری

 
صبح بلند شی و ببینی که دیگه دوسش نداری

خیلی سخته که نباشه هیچ جایی برای آشتی

بی وفا شه اون کسی که جونتو واسش گذاشتی

خیلی سخته تو زمستون غم بشینه روی برفا

 
می سوزونه گاهی قلب و زهر تلخ بعضی حرفا

خیلی سخته اون کسی که اومد و کردت دیوونه
 
هوساش وقتی تموم شد بگه پیشت نمی مونه

خیلی سخته اگر عمر جادوی شعرت تموم شه

نکنه چیزی که ریختی پای عشق اون حروم شه

خیلی سخته اون که می گفت واسه چشات می میره

 
بره و دیگه سراغی از تو ونگات نگیره

خیلی سخته تا یه روزی حرفهای اون باورت شه

 
نکنه یه روز ندامت راه تلخ آخرت شه

خیلی سخته که عزیزی یه شب عازم سفر شه

تازه فردای همون روز دوست عاشقش خبر شه

 
خیلی سخته بی بهونه میوه های کال رو چیدن

 
بخدا کم غصه ای نیست چن روزی تو رو ندیدن
 
خیلی سخته که دلی رو با نگات دزدیده باشی

 
وسط راه اما از عشق یه کمی ترسیده باشی

خیلی سخته که بدونه واسه چیزی نگرانی

از خودت می پرسی یعنی می شه اون بره زمانی؟

خیلی سخته توی پاییز با غریبی آشنا شی

اما وقتی که بهار شد یه جوری ازش جدا شی

خیلی سخته یه غریبه به دلت یه وقت بشینه

بعد به اون بگی که چشمات نمی خواد اون رو ببینه

خیلی سخته که ببینیش توی یک فصل طلایی

 
کاش مجازات بدی داشت توی قانون بی وفایی

خیلی سخته که ببینی کسی عاشقیش دروغه

چقدر از گریه اون شب چشم تو سرش شلوغه

خیلی سخته و قشنگه آشنایی زیر بارون

اگه چتر نداشته باشی توی دستا هردوتاشون
 
خیلی سخته تا همیشه پای وعده ها نشستن
 
چقدر قشنگه اما واسه ی کسی شکستن
 
خیلی سخته واسه ی اون بشکنه یه روز غرورت

اون نخواد ولی بمونه همیشه سنگ صبورت

 
خیلی سخته بودن تو واسه ی اون بشه عادت

دیگه بوسیدن دستات واسه اون نشه عبادت
 
خیلی سخته چشمای تو واسه ی اون کسی خیسه

 
که پیام داده یه عمر واسه تو نمی نویسه

 
خیلی سخته که دل تو نکنه قصد تلافی

 
تا که بین دو پرستو نباشه هیچ اختلافی

خیلی سخته اونکه دیروز تو واسش یه رویا بودی

از یادش رفته که واسش تو تموم دنیا بودی

خیلی سخته بری یک شب واسه چیدن ستاره

ولی تا رسیدی اونجا ببینی روز شد دوباره...

 

نوشته شده در چهار شنبه 18 خرداد 1390برچسب:,ساعت 16:40 توسط Fah| |

این شعرها دیگر برای هیچکس نیست

نه ، در دلم انگار جای هیچکس نیست

 

آنقدر تنهایم که حتی دردهایم

دیگر شبیه دردهای هیچکس نیست

 

حتی نفس‌های مرا از من گرفتند

من مرده‌ام در من هوای هیچکس نیست

 

دنیای مرموزیست ما باید بدانیم

که هیچکس اینجا برای هیچکس نیست

 

باید خدا هم با خودش روراست باشد

وقتی که میداند خدای هیچکس نیست

 

من میروم هرچند میدانم که دیگر

پشت سرم حتی دعای هیچکس نیست...

نوشته شده در چهار شنبه 18 خرداد 1390برچسب:,ساعت 1:56 توسط Fah| |

نوشته شده در سه شنبه 17 خرداد 1390برچسب:,ساعت 16:51 توسط Fah| |

نوشته شده در سه شنبه 17 خرداد 1390برچسب:,ساعت 3:12 توسط Fah| |

هرچی مهربونتر باشی بیشتر بهت ظلم میکنن

هرچی صادقتر باشی بیشتر بهت دروغ میگن

هرچی خودتو خاکیتر نشون بدی واست کمتر ارزش قائل میشن

هرچی قلبتو آسونتر در اختیارشون بزاری راحتتر لهش میکنن...

نوشته شده در یک شنبه 15 خرداد 1390برچسب:,ساعت 1:11 توسط Fah| |

توی بازار زندگی هر کسی غرفه ای زده و دلش رو به بهایی می فروشه .

یکی برق سکه های زرین عشق چشمش را می گیرد و یکی محو سکه های سیمین مهر می شود .

البته سر خیلی ها هم کلاه می ره و سکه های تقلبی یهشون می دن و تمام سرمایشون که همون دلشون باشه رو می برن .

اما همیشه یه چیزی یادت باشه اونی که یه کیسه پر از سکه نشونت می ده بهترین مشتری نیست شاید اون یکی از همونایی باشه که بخواد سرت کلاه بذاره .

اما اون کسی که یه گوشه کز کرده و بهت نگاه می کنه و توی دستش یه سکه بیشتر نیست و تو اصلا بهش اهمیت نمی دی حتی نگاشم نمی کنی و از خودت می رونیش و با خودت می گی ارزش دل من بالاتر از این حرفاست . شاید همون ادم بهترین مشتری باشه . شاید همون یه سکه تموم داراییش باشه و اومده که دلت رو به قیمت تموم داراییش بخره . اون بیشترین قیمت رو پیشنهاد می کنه . 

پس خوب فکر کن و مراقب باش دلت رو با کی و به چه قیمتی معامله می کنی...

.

.

.

تمومه دارایی من همین قلبمه که فقط برای تو و  عشقمون میتپه

 

نوشته شده در شنبه 14 خرداد 1390برچسب:,ساعت 1:7 توسط Fah| |

تو رفتی ، رد پايت در دلم ماند
شکوه خنده هايت در دلم ماند
دلم را با که خوش کرده بودم
غروب ماجرايت در دلم ماند
شريک دردهايم بودی اما
غم بی انتهايت در دلم ماند
سپردی سرنوشتم را به پاييز
بهار با صفايت دردلم ماند
علی رغم سکوت ساده ی من
سفرکردی صدايت دردلم ماند
وحالامثل يک روياي برفي
تورفتی ، رد پايت دردلم ماند...

 

نوشته شده در جمعه 13 خرداد 1390برچسب:,ساعت 23:24 توسط Fah| |


 

توي قلبت جايی واسم نيست نمی گم كسی رو داری

اما ديگه باورم شد كه می خوای تنهام بذاری

ديگه دستاتو ندارم ، ديگه چشمات مال من نيست

اون نگاه جستجوگر اين روزا دنبال من نيست

نمی گم داری می گردی دنبال يه عشق تازه

اما كوله بارو بستی در به روی كوچه بازه

تو ميری من نمی دونم كه گناه من چی بوده

اما هر دليلی باشه واسه رفتن تو زوده

چی بگم من از درونم ، تو همه چی رو می دونی

همه حيرتم از اينه چرا پيشم نمی مونی

من هنوزم نمی دونم که تو مسافر كجايی

نمی دونم كجا ميری توی قرن بی وفايی...

 

 

نوشته شده در جمعه 13 خرداد 1390برچسب:,ساعت 4:5 توسط Fah| |

ترکم مکن ای عشق من بی همزبانم         تنها تویی ای نازنین ، آرام جانم

اینجا کسی در سینه اش رویا ندارد            دل را سپردن تا ابد معنا ندارد

سردرگریبانم کسی هم درد من نیست       از عشق جز آلودگی چیزی ندیدم

از فصل های دوستی من دل بریدم             این زندگی دیگر سرو سامان ندارد

دیگر به عشق من کسی ایمان ندارد          دیگر نمی داند که را باید صدا زد

این قلب را تا کی به طوفان بلا زد               من باغبان فصل های انتظارم

       تو خوب می دانی من اینجا بی قرارم...

نوشته شده در پنج شنبه 12 خرداد 1390برچسب:,ساعت 1:0 توسط Fah| |

نوشته شده در چهار شنبه 11 خرداد 1390برچسب:,ساعت 1:5 توسط Fah| |


You left me,

but you cannot leave my heart

I hold you there,

with or without your will

No matter where you go, you will be part Of me,

 my dearest friend and lover still...

 

نوشته شده در سه شنبه 10 خرداد 1390برچسب:,ساعت 15:38 توسط Fah| |


ادامه مطلب
نوشته شده در دو شنبه 9 خرداد 1390برچسب:,ساعت 21:44 توسط Fah| |

I could fill a thousand pages
telling you how I felt
and still you would not understand
So now I leave without a sound,
except that of my heart shattering
as it hits the ground…

نوشته شده در دو شنبه 9 خرداد 1390برچسب:,ساعت 2:42 توسط Fah| |


 

گفتی میرم سفر ولی میام پیشت با دست پر

گفتی تا من کنارتم،غصه ی دنیارونخور

گفته بودی که هیچکسی نمی گیره جای منو

محاله روزی برسه نگیری دستای منو

یه کاری کردی با دلم که زندگی برام نموند

آتیش بی خیالیات تموم دنیاموسوزوند

گناهِ من چی بود آخه، سنگ صبور غصه هام؟

فقط بهم بدی نکن، من از تو خوبی نمی خوام

 

چقدرعوض شــــــــدی گلم

چی سر عشـــــقمون اومد ؟

چی شد که قلبـــــــت یه دفعه

قید منو اینــــــــجوری زد؟

 

چقدر عوض شــــــدی گلم

اون همه مهربــــــونی کو ؟

چی شد روزای خوبــــمون؟

من نمیگم ...خودت بـــــــــــگو

 

کی فکرشو می کرد یه روز، اینجوری باشه قسمتم ؟

بشکنی... داغونم کنی، جا بذاریم تو غربتم

اگه بدونی چه جوری این همه راهو اومدم

اگه بدونی که چیا کشیدم و دم نزدم

هر جا که اسم تو میاد، اسم خودم یادم میره

یه لحظه خشکم می زنه، یه لحظه گریه م می گیره

دلیل گریه های من فقط تویی یادت باشه

یه روز نیاد که زندگیت مثل من از هم بپاشه...

 

 

نوشته شده در یک شنبه 8 خرداد 1390برچسب:,ساعت 22:39 توسط Fah| |


گريه هم با من دگر نامهرباني مي کند

قلبم اما گريه هايش را نهاني مي کند

اشک تنها مونس شبهاي تارم بود و بس

اشک هم با غم دگر اما تباني مي کند

بلبلي در زير باران نگاهم لانه داشت

اينک اما جغد شومي نغمه خواني مي کند

باغ قلبم از هجوم دردها پاييز شد

غصه هم در آن به شادي باغباني مي کند

 

چو رخت خویش بر بندم، از این خاک

همه گویند، با ما آشنا بود

ولیکن هیچ یک ،کس ندانست

 

کین مسافر

چه گفت و با که گفت و از کجا بو د...

 

 

نوشته شده در یک شنبه 8 خرداد 1390برچسب:,ساعت 2:4 توسط Fah| |

نوشته شده در یک شنبه 8 خرداد 1390برچسب:,ساعت 2:2 توسط Fah| |


چه زیباست کسی را دوست داشتن

با او عشق را ساختن

چه زیباست برای کسی سرودن

او را بعد از خدا ستودن

او را در قصه ها شاه کردن

او را در دل خویش جا کردن

چه زیباست با عشق زندگی ساختن

عشق را یافتن و تا ابد با او ماندن...

 

نوشته شده در جمعه 6 خرداد 1390برچسب:,ساعت 20:3 توسط Fah| |


هیچ کس هنگام تنهائی مرایاری نکرد

کوهی ازغم داشتم اما کسی کاری نکرد

گریه میکردم شب و روز آه اما هیچ کس

این حوالی از غریب خسته دلداری نکرد

مرده بودم من بکنج خانه ی غم ها ولی

هیچ چشمی در عزایم تر نشد ، زاری نکرد

آخرین برگ وجودم چون درختی در خزان

داشت می افتاد و کس همراهیم، آری نکرد

کرده ام غمخواری غم پروران را من ولی

هیچ کس هنگام تنهائی مرا یاری نکرد...

 

 

نوشته شده در جمعه 6 خرداد 1390برچسب:,ساعت 2:29 توسط Fah| |


اگه بری کی بمونه واسه ما قصه بخونه

                                   تو نباشی دل تنگم بگیره از کی بهونه

بری کی بباره رو تنم که شوره زاره

                                واسه این دل خزونی دیگه کی مثل بهاره

هنوزم چشام براهه کاشکی برگردی دوباره

                                 پیش تنهایی غریبی که هوای تو رو داره

نمی گی ماهی می میره اگه از دریا جدا شه

                                    نمی گی تنگ غروبا وقتی تنهاست کی باهاشه

بعد تو دل شکستش بعد تو دستای خسته اش

                                   بعد تو بغض ترش چی کی رفیق گریه هاشه

روی شونه ی کدوم کوه توی اغوش کدوم تن

                                    بشکنم بغضمو هر شب بشکنه بغضشو با من

هنوزم برای چشمام تو به شیرینی خوابی

                                 واسه این شرقی تشنه به گوارایی ابی

تو مثل گریه ی ابری تو زلالی مثل بارون

                                  من مسافر کویرم عشق تشنه ی بیابون

من سیاهم تو سفیدی من یه قطره تو یه دریا

                                   من یه واقعیت تلخ و تو دلی مثل یه رویا

میدونم بی تو می میرم می دونم تمومه کارم

                               برای خوشبختی تو چاره ای جز این ندارم

میرم و بر نمی گردم که سفر اخر کاره

                             گر چه قطره قطره اشکم مثل بارونه می باره

تو مثل دریا بزرگی من خلیج گل نشسته

                                    تو رهایی مثل موجا من یه کشتی شکسته

مهربون اشکاتو پاک کن که می گن شگون نداره

                                 گر چه هق هق خود من مثل ابرای بهاره

تو نگاه نکن تو چشمام تا که اشکامو نبینی

                    منتظر نشسته جاده نازنین خدا نگهدار

                 کاش می شد مثل همیشه بگی به امید دیدار... 

نوشته شده در چهار شنبه 4 خرداد 1390برچسب:,ساعت 1:53 توسط Fah| |

 

وقتی یه برگی رو زمین میوفته
حس میکنم گریه ی بی صداشو
حس میکنم چی میگذره به اون برگ
وقتی میبینه مرگ لحظه هاشو
آخه منم یه برگ خشک و زردم
که بی صدا یه عمره گریه کردم
آخه منم یه برگ خشک و زردم
که بی صدا یه عمره گریه کردم...
نوشته شده در سه شنبه 3 خرداد 1390برچسب:,ساعت 15:38 توسط Fah| |

کپی برداری بدون ذکر منبع غیر مجاز می باشد
www.sharghi.net & www.kafkon.com & www.naztarin.com