سكوتم نشـــــــــكن و بگذار تا من

                              درون خــــــــــــــلوتم ، تنها بمانم

دلم را نشكن و بگذار اي عـــشق

                              سرود زيستن ، با تــــــــو بخوانم

دلم آيينه گردان رخ تــــــــــوست

                              مزن سنگي و مشكن جـــام شيشه

نهال عمرمن با تو بهاري است

                              مزن برريشه ام ، آهنگِ تيـــشه

بيا با هم بخنديم زنــــــــــدگي را

                              كه دنيا بي تو زنداني سـياه است

بيا بر شانه هاي هم بگريـــــــيم

                              كه تنهائي دل راسوز و آه است

تو تفسير كتاب عشق پـــــــــاكي

                              تو رويايي ترين ليـــــــلي عاشق

تــــو را در آسمانها مي شناسند

                              قــــناري ، بي مثالم ، اي شقايق

سكوتم يك سبد روياي ســـــــــبز

                              ترنم هاي احســـــــــاس تو دارد

مخواه اي مرغ عاشق ،مرغ عاشق

                              سكوتم ،جاي ديگر پـــــــا گذارد

غم عشق تو ، رويا ، زندگـــاني

                              به تار و پود جانم ريــشه دارد

بجز سوداي جانسوزت قـناري

                              دل من كي ؟ كجا ؟ انديشه دارد؟

تو فرياد ســـــــــكوتم را شنيدي

                              كنون بگذارتا با تــــــــــو بمانم

سكوتم مملو از راز تمـــــــناست

                              تمنا مي كنم ، با تو بــــــــمانم….

نوشته شده در 30 شهريور 1389برچسب:,ساعت 23:54 توسط Fah| |

منم اين خسته دل درمانده ، که به تویه بيگانه پناه آورده

منم آن از همه دنيا رانده که در رهت هستي خود گم كرده

از ته كوچه مرا مي‌بيني ،  مي‌شناسي و در مي‌بندي

شايد اي با غم من بيگانه ، بر من از پنجره‌اي مي‌خندي

با تو حرفي دارم....... خسته‌ام........ تنهایم

جز تو اي دور از من ، از همه گریزانم

گريه كن،گريه،نه بر من خنده ، ياد من باش و دل غمگينم

خوب ديروزي من ، در بگشا كه بگويم ز تو هم دل كندم

خسته‌ام از اين همه دلتنگي‌ها ، بر تو و عشق و وفا میخندم

با تو حرفي دارم....... خسته‌ام..........تنهایم

جز تو اي دور از من ، از همه گریزانم

 

نوشته شده در 30 شهريور 1389برچسب:,ساعت 1:57 توسط Fah| |

 

Walk with me, the path of life,
to explore every bend of the road
Enjoy with me the beauty of life,
along its wonderful way

Find comfort with me, in each other's arms,
when grief crosses our path
Find strength with me, in each other's strength,
when despair lies in wait

Laugh with me, a single true laugh,
to enlighten another's distress
Cry with me, a single true tear,
to understand true happiness

Cherish with me, the wonders of life,
as they need to be preserved
Rejoice with me, in the mysteries,
of what is yet to be

Find peace with me, in each other's souls,
when the world has gone insane
Find love with me, in each other's hearts,
until this life has been fulfilled

And when the path comes to an end
I hope we can say from within
We've known the beauty of true love,
our love came from within…

 

نوشته شده در 29 شهريور 1389برچسب:,ساعت 16:18 توسط Fah| |

در آتش نگاه تو تبخیر می شوم

بارانیم ز شوق تو، تکثیر می شوم

 

حرفی، گلایه ای، غزلی، لب فرو مبند

در دامن کلام تو تعبیر می شوم

 

گفتی اجاق حوصله ام سرد می شود

وقتی من به پای تو زنجیر می شوم

 

آخر تمام بودن من با تو بودن است

بی تو از وجود خودم سیر می شوم

 

از ابرهای خسته، باران امید نیست

در بارش نگاه تو تطهیر می شوم

 

شاید هنوز قافله ای در پی من است

تا در کجای عشق زمین گیر می شوم

 

گفتم غزل به شام تو گویم عجیب نیست

گر با خطوط شعر خودم پیر می شوم

 

نوشته شده در 28 شهريور 1389برچسب:,ساعت 23:36 توسط Fah| |


I will never forget the days we once had
The days when you were everything to me
My mind used to tell me we'd be together forever
But now I realize that was all a big dream
The feelings I have for you will never go
I wish I could take back that one regretful day
The day when I willingly let you slide from my arms
Never did I think of the astonishing pain of regrets
That I would once have to live through
The sight of you in someone else's arms
Makes my heart shatter into a million pieces
I sometimes wonder if you still think of me
Or if to you, I'm just a face in the crowd
I wish so very much that one day we can have it all back
But for now, I'll sit here silently
Remembering all the memories we once shared
Everyday my love grows much stronger
Hoping that one day you will feel the same
And put back the pieces of my broken heart….

نوشته شده در 28 شهريور 1389برچسب:,ساعت 14:51 توسط Fah| |

پرواز در هوای خيال تو ديدنی ست
حرفی بزن که موج صدايت شنيدنی ست
شعر زلال جوشش احساس های من
از موج دلنشين کلام تو چيدنی ست


يک قطره عشق کنج دلم را گرفته است
اين قطره هم به شوق نگاهت چکيدنی ست
خم شد شکست پشت دل نازکم ولی
بار غمت عزيز تر از جان کشيدنی ست

من در فضای خلوت تو خيمه می زنم
طعم صدای خلوت پاکت چشيدنی ست
تا اوج ، راهی ام به تماشای من بيا
با بالهای عشق تو پرواز ديدنی ست

 

نوشته شده در 28 شهريور 1389برچسب:,ساعت 14:34 توسط Fah| |

از یک عاشقِ شکست خورده پرسیدم:

بزرگ ترین اشتباه؟

گفت: عاشق شدن

گفتم: بزرگ ترین شکست؟

گفت: شکستِ عشق

گفتم: بزرگ ترین درد؟

گفت: از چشمِ معشوق افتادن

گفتم: بزرگ ترین غصه؟

گفت: یک روز چشم های معشوق رو ندیدن

گفتم: بزرگ ترین ماتم؟

گفت: در عزای معشوق نشستن

گفتم: قشنگ ترین عشق؟

گفت: شیرین و فرهاد

گفتم: زیباترین لحظه؟

گفت: در کنارِ معشوق بودن

گفتم: بزرگ ترین رویا؟

گفت: به معشوق رسیدن

پرسیدم: بزرگ ترین آرزوت؟

اشک توی چشماش حلقه زد و با نگاهی سرد گفت:

مرگ....

 

نوشته شده در 27 شهريور 1389برچسب:,ساعت 12:12 توسط Fah| |

کاش نمیدونستی که چقدر دوست دارم

چقدر برای گریه هام شونه هاتو کم دارم

کاش نمیدونستی که دلم بدون تو میگیره

ولی افسوس تو رفتی تا  دلم بمیره

کاش یه شب میومدی به خواب من دوباره

میدیدی که قلب من کسیو غیر تو نداره

وای هنوزم عطر تو میپیچه توی خونه ام

کجایی پس ببینی بی تو چقدر داغونم...

 

نوشته شده در 27 شهريور 1389برچسب:,ساعت 2:56 توسط Fah| |

یادم باشد بخاطر امروز که دستهایت از کنار دستان کوچکم گذشت بی آنکه آنها را محکم بگیرد

دیگر هرگز دست کسی را نگیرم

 

یادم باشد بخاطر امروز که قدمهایت به راحتی از من عبور کرد بی آنکه گامی به عقب بردارد

دیگر هرگز پا به پای کسی نروم

 

یادم باشد بخاطر امروز که صدایت نامم را به آهنگی غریب خواند بی آنکه حتی برای لحظه ای بلرزد

دیگر هرگز نام کسی را فریاد نزنم

 

یادم باشد بخاطر امروز که لبهایت از سکوت بهم فشرده شد بی آنکه بر لبهایم بوسه ای بنشاند

دیگر هرگز لبهای کسی را نبوسم

 

یادم باشد بخاطر امروز که دلت تنهایی را انتخاب کرد بی آنکه اصلاً برای من دلتنگ شوی

دیگر هرگز دلتنگ کسی نشوم

 

یادم باشد بخاطر امروز که چشمهایت پر از نفرت شد بی آنکه آن عشق قدیمی را در نگاهت ببینم

دیگر هرگز عشقی را باور نکنم

نوشته شده در 26 شهريور 1389برچسب:,ساعت 13:39 توسط Fah| |

نوشته شده در 26 شهريور 1389برچسب:,ساعت 2:51 توسط Fah| |


شرط  دل دادن دل گرفتن است وگرنه يکی بی دل ميشود و ديگری دودل

گرمترين احساسات را باید نصيب کسی کنی که در سردترين لحظه ها به ياد توست

خوشبختی داشتن دوست داشتنی ها نيست بلکه دوست داشتن داشتنی هاست

منتظر کسی باش که اگر در ساده ترين لباس هم بودی حاضر باشه به همه دنيا نشونت بده و بگه اين دنيای منه

دلهای پاک خطا نميکنند فقط سادگی ميکنند و امروز سادگی پاک ترين خطای دنياست...

نوشته شده در 25 شهريور 1389برچسب:,ساعت 13:45 توسط Fah| |

نوشته شده در 24 شهريور 1389برچسب:,ساعت 14:51 توسط Fah| |


دیدی ای غمگین تر از من
بعد از آن دیر آشنایی
آمدی خواندی برایم
قصه ی تلخ جدایی
مانده ام سر در گریبان
بی تو در شب های غمگین
بی تو باشد همدم من
یاد پیمان های دیرین
آن گل سرخی که دادی
در سکوت خانه پژمرد
آتش عشق و محبت
در خزان سینه افسرد...

نوشته شده در 24 شهريور 1389برچسب:,ساعت 2:20 توسط Fah| |


شب سردی است و من افسرده

راه دوری است و پایی خسته

تیرگی هست و چراغی مرده

می کنم  تنها از جاده عبور

دور ماندند ز من آدم ها

سایه ای از سر دیوار گذشت

غمی افزود مرا بر غم ها

فکر تاریکی و این ویرانی

بی خبر آمد تا با دل من

قصه ها ساز کند پنهانی

نیست رنگی که بگوید با من

اندکی صبر، سحر نزدیک است

هر دم این بانگ برآرم از دل

وای ، این شب چقدر تاریک است

خنده ای کو که به دل انگیزم ؟

قطره ای کو که به دریا ریزم ؟

صخره ای کو که بدان آویزم؟

مثل این است که شب نمناک است

دیگران را هم غم هست به دل، لیک غم من ، غمی غمناک است....

نوشته شده در 23 شهريور 1389برچسب:,ساعت 0:10 توسط Fah| |

نمیدونم چرا بیخوابی زده به سرم...هر کاری میکنم خوابم نمیبره

یکم آهنگ گوش دادم،کتاب خوندم...هیچ فایده ای نداره گفتم بیام وبگردی کنم...همون موقع فهمیدم چرا خوابم نمیبره یه چیزیو باید به یکی میگفتم...

نوشته شده در 22 شهريور 1389برچسب:,ساعت 1:53 توسط Fah| |


صدا کن مرا که صدایت زیباترین نوای عالم است

 صدا کن مرا که صدایت قلب شکسته ام را تسکین میدهد

 صدا کن مرا تا بدانم که هنوز از یاد نبرده ای مرا

 نشسته ام تا شاید صدایم کنی...

نوشته شده در 22 شهريور 1389برچسب:,ساعت 1:44 توسط Fah| |

به خدا عشق به رسوا شدنش می ارزد
و به مجنون و به لیلا شدنش می ارزد

دفتر قلب مرا وا کن و نامی بنویس
سند عشق، به امضا شدنش می ارزد

گرچه من تجربه‌ای از نرسیدن‌ هایم
کوشش رود، به دریا شدنش می ارزد

کیستم ؟ باز همان آتش سردی که هنوز
حتم دارد که به احیا شدنش می ارزد

با دو دست تو فرو ریختنِی دم به دمم
به همان لحظه‌ی بر پا شدنش می ارزد

دل من در سبدی ـ عشق ـ به نیل تو سپرد
نگهش دار! به موسی شدنش می ارزد

سال‌ها، گرچه که در پیله بمانَد غزلم
صبر این کِرم، به زیبا شدنش می ارزد

 

نوشته شده در 21 شهريور 1389برچسب:,ساعت 0:28 توسط Fah| |


من تو را می خواهم

وهمین ساده ترین قصه یک انسان است

تو مرا می خوانی

من تو را ناب ترین شعر زمان می دانم

و تو هم می دانی

تا ابد در دل من می مانی...

نوشته شده در 21 شهريور 1389برچسب:,ساعت 0:24 توسط Fah| |

گفتی که مرا دوست نداری...گله ای نیست

بین من و عشق تو ولی فاصله ای نیست

گفتم کمی صبر کن و گوش به من ده

گفتی نه،باید بروم،حوصله ای نیست

گفتی که کمی فکر خودم باشم و آن وقت

جز عشق تو در خاطر من مشغله ای نیست

رفتی و خدا پشت و پناهت،به سلامت

بگذار بسوزد دل من،مسئله ای نیست....

نوشته شده در 20 شهريور 1389برچسب:,ساعت 0:40 توسط Fah| |

سنگ صبورم باش...

در پیچ و خم این غصه,

مقصدی برای رسیدن به راه های دورم باش...

نورم باش...

در سیاه ترین جاده های زندگی ,

فانوسی برای عبورم باش...

 

نوشته شده در 18 شهريور 1389برچسب:,ساعت 23:34 توسط Fah| |

به کسی عشق بورز که لایق عشق باشه ، نه کسی که تشنه ی عشقه
چون کسی که تشنه است یه روزی سیراب میشه. . .

 

اگر کسی را دوست داری به او بگو. زیرا قلبها معمولاً با کلماتی که ناگفته می‌مانند،می‌شکنند...

 

 

نوشته شده در 18 شهريور 1389برچسب:,ساعت 22:43 توسط Fah| |

 

I U

 

نوشته شده در 18 شهريور 1389برچسب:,ساعت 19:52 توسط Fah| |

 

وقتی هوا خیس می شود
دلم بهانه ی تو را می گیرد
و گونه هایم ؛
بوی خاک باران زده می دهند ...
پنجره را باز می کنم ، نفسم می گیرد !
از آن روز که تو رفتی هوا شرجی است
و میان این همه گریه ...
هنوز هم تنم از داغ آخرین نگاه تو می سوزد
و تو از چشم های تب دار من می درخشی
و تو بی پرده از اشک ، در انعکاس چشمان من می درخشی
نفسم می گیرد
درست مثل همان لحظه که چشمان تو در چشمان من ماند
همان لحظه که منتظر ماندی تا چیزی بگویم ...
امّا ...
امّا درست مثل همین حالا نفسم گرفت و نتوانستم ...
و نگفتم ...
و تو دیگر منتظر نماندی ...
منتظر نماندی تا دوباره نامت را نفس بکشم
و بگویم ...
بگویم که بی تو
دیگر نفسم
برای همیشه می گیرد ...

 

نوشته شده در 18 شهريور 1389برچسب:,ساعت 0:23 توسط Fah| |

منی که تو قلبم عشق تو بوده

تمومه فکرم پیش تو بوده

پس بگو چرا تنهام گذاشتی

رفتیو با رفتنت پا رو عشقم گذاشتی؟

من فکر میکردم پیش تو هستم

دیگه غمی نداره این دل شکستم

حالا برو من دیگه خیلی خستم

از بس تنها موندم و چشم به راه نشستم...

نوشته شده در 17 شهريور 1389برچسب:,ساعت 16:32 توسط Fah| |

بخوام از تو بگذرم

من با یادت چه کنم؟

تو رو از یاد ببرم

با خاطراتت چه کنم؟

حتی از یاد ببرم تو و خاطراتتو

بگو من با این دله خونه خرابم چه کنم؟؟

تو همونی که واسم یه روزی زندگی بودی

توی رویاهای من عشق همیشگی بودی

آره سهم من فقط از عاشقی یه حسرته

بیکسی عالمی داره واسه من یه عادته

چطور از یاد ببرم اون همه خاطراتمو

آخه با چه جرئتی به دل بگم نمون برو

دلم دیگه خسته شده به حرف من گوش نمیده

چشم به راهه تو میمونه همیشه غرق امیده...

 

نوشته شده در 17 شهريور 1389برچسب:,ساعت 1:13 توسط Fah| |

غم نگاه آخرت تو لحظه ی خدافظی  

گریه ی بی وقفه ی من تو اون روزای کاغذی

قول داده بودیم ما به هم که تن ندیم به روزگار

چه بی دووم بود قولمون جدا شدیم آخرکار

تو حسرت نبودنت،من با خیالتم خوشم

با رفتنم از این دیار آرزوهامو میکشم

کوله بارم پره حسرت،تو دلم یه دنیا درده  

مثل آواره ای تنهام تو خیابونی که سرده

تا خیالت به سرم میزنه گریم میگیره

آروم آروم دل تنگم داره بی تو میمیره

.

.

.

گل مغرور قشنگم من فراموشت نکردم….

 

نوشته شده در 16 شهريور 1389برچسب:,ساعت 14:46 توسط Fah| |

باز در چهره خاموش خیال
                             خنده زد چشم گناه آموزت
باز من ماندم و در غربت دل
                              حسرت بوسه هستی سوزت
باز من ماندم و یك مشت هوس
                                باز من ماندم و یك مشت امید
یاد آن پرتو سوزنده عشق
                              كه ز چشمت به دل من تابید
باز در خلوت من دست خیال
                           صورت شاد ترا نقش نمود
بر لبانت هوس مستی ریخت
                             در نگاهت عطش طوفان بود
یاد آن شب كه ترا دیدم و گفت
                           دل من با دلت افسانه عشق
چشم من دید در آن چشم سیاه
                          نگهی تشنه و دیوانه عشق
یاد آن بوسه كه هنگام وداع
                           بر لبم شعله حسرت افروخت
یاد آن خنده بیرنگ و خموش
                         كه سراپای وجودم را سوخت
رفتی و در دل من ماند به جای
                          عشقی آلوده به نومیدی و درد
نگهی گمشده در پرده اشك
                          حسرتی یخ زده در خنده سرد
آه اگر باز بسویم آیی
                           دیگر از كف ندهم آسانت
ترسم این شعله سوزنده عشق
                                آخر آتش فكند بر جانت

 

 

نوشته شده در 16 شهريور 1389برچسب:,ساعت 0:42 توسط Fah| |

وقتی كه تنهایی میاد حس میكنم كه بی كسم

ترانه هام می سوزن و بریده میشه نفسم

ثانیه ها نمیگذرن هیچ موقع فردام نمیاد

دلم میگه زندگی رو با این همه درد نمیخواد

بس آخه چقدر میخوای منو به بازی بگیری

كاشكی كه راحتم كنی بگی الهی بمیری

بی رحمی عادتت شده دست خودت نیست میدونم

آخر یه روز میری و من تو حسرت تو میمیونم

دست خودت نیست میدونم

لعنت به اون دل سیات،نفرین به این بخت بدم

سیاه شده روز و شبم،اسیرم و در به درم

قصه ما را هركسی  می خونه میگه شاعره

واسه نوشتن دروغ دستاش همیشه حاضره

بسه آخه چقدر میخوای منو به بازی بگیری

كاشكی كه راحتم كنی بگی الهی بمیری

بی رحمی عادتت شده دست خودت نیست میدونم

آخر یه روز میری و من تو حسرت تو میمونم

نوشته شده در 15 شهريور 1389برچسب:,ساعت 22:40 توسط Fah| |

شبي از پشت يك تنهايي نمناك و باراني تو را با لهجه ي گلهاي نيلوفر صدا كردم

تمام شب براي با طراوت ماندن باغ قشنگ آرزوهايت دعا كردم

پس از يك جستجوي نقره اي در كوچه هاي آبي احساس

تو را از بين گلهايي كه در تنهاييم روئيد با حسرت جدا كردم

 

و تو در پاسخ آبي‌ترين موج تمناي دلم گفتي:

"دلم حيران و سرگردان چشمانيست رويايي..."

"ومن تنها براي ديدن زيبايي آن چشمان..."

"تو را در دشتي از تنهايي و حسرت رها كردم"

همين بود آخرين حرفت

 

و من بعد از عبور تلخ و غمگينت

حريم چشمهايم را به روي اشكي از جنس غروب ساكت و نارنجي خورشيد وا كردم

نميدانم چرا رفتي ؟   نميدانم چرا؟    شايد خطا كردم

و تو بي آنكه فكر غربت چشمان من باشي

نميدانم كجا؟   تا كي؟   براي چه؟

ولي رفتي.....

و بعد از رفتنت باران چه معصومانه مي‌باريد

 

 

نوشته شده در 15 شهريور 1389برچسب:,ساعت 22:20 توسط Fah| |

آري زندگي يعني همين

                                        زندگي يعني غروب لحظه ها

زندگي یعنی هزاران آه دل

                                      زندگي يعني که بايد آب شد

زندگي يعني که در درياي غم

                               باید صبر کرد و غرق شد

زندگي يعني نگاهي بر رخي

                                  زندگي يعني که تنها تر شدن

زندگي يعني که عاشق تر شدن

                                   زندگي يعني که با خود بي ريا

بي رياي بي رياي بي ريا

                                     زندگي يعني که عاشق بود و مرد

زندگي يعني که بايد تا ابد

                               چشم در راه يکي داد و نديد

زندگي يعني که با اشک دو چشم

                             ديده را بر هم نهيم و دل ...

                  آري همه چيز ميگذرد اما نه، احساس من و تو مي ماند و اين خود ماييم که ميرويم….

 

نوشته شده در 15 شهريور 1389برچسب:,ساعت 13:48 توسط Fah| |

اگه تا روز قیامت داشتنت نباشه قسمت

چشم به راه تو می مونم با دلی پر از صداقت

اگه با اشکای گرمم دل سنگ برام بسوزه

اگه جسم من بپوسه، بعد دنیای دو روزه

اگه نقش قصه ها شی، مه روی قله ها شی

بری و از من جدا شی، اگه باشی یا نباشی

نه فقط عاشقت هستم، مرهمی رو قلب خستم

این تویی که می پرستم، سرسپردۀ تو هستم

اگه جای تو به این دل همه دنیا رو ببخشن

می گذرم از هر چی دارم، اگه باشی عاشق من

اگه زنجیر به پاهام، اگه قفل و اگه صد بند

می رسم هر جا که هستی، به تو و عشق تو سوگند

اگه باشی تاجی بر سر، یا که از ذره ای کمتر

دل من داغ تو داره، تا ابد تا روز آخر

اگه با یه قلب تب دار، بشم از عشق تو بیمار

یا وجود عاشقم رو ببرند تا چوبۀ دار

اگه زندگیم فنا شه، طعمۀ خشم خدا شه

یا که در حسرت عشقت، روحم از بدن جدا شه

اگه قلبمو شکستی، رفتی و از من گسستی

مهربون یا خود پرستی، هر چه هستی، هر که هستی

این تویی که می پرستم، سرسپردۀ تو هستم….

نوشته شده در 14 شهريور 1389برچسب:,ساعت 19:51 توسط Fah| |

جغد بارون خورده ای تو کوچه فریاد می زنه
زیر دیوار بلندی یه نفر جون می کنه

کی می دونه تو دل تاریک شب چی می گذره
پای برده های شب اسیر زنجیر غمه

دلم از تاریکی ها خسته شده
همه درها بروم بسته شده

من اسیر سایه های شب شدم
شب اسیر تار سرد آسمون

پا به پای سایه ها باید برم
همه شب به شهر تاریک جنون

چراغ ستاره من رو به خاموشی میره
بین مرگ و زندگی اسیر شدم باز دوباره

تاریکی با پنجه های سردش از راه میرسه
توی خاک سرد قلبم بذر کینه می کاره

مرغ شومی پشت دیوار دلم
خودشو اینورو اونور می زنه

تو رگای خسته سرد تنم
ترس مردن داره پرپر می زنه

دلم از تاریکی ها خسته شده
همه درها بروم بسته شد

نوشته شده در 13 شهريور 1389برچسب:,ساعت 23:35 توسط Fah| |

نبودنت بهترین بهانه است برای اشک ریختن ...

ولی کاش بودی تا اشکهایم از شوق دیدارت سرازیر میشد ...

کاش بودی و دستهای مهربانت مرهم همه دلتنگیها و نبودنهایت میشد ...

کاش بودی تا سر به روی شانه های مهربانت می گذاشتم

و دردهایم را به گوش تو میرساندم... بدون تو عاشقی برایم عذاب است

میدانم که نمیدانی بعد از تو دیگر قلبی برای عاشق شدن ندارم...

کاش میدانستی که چقدر دوستت دارم و بیش از عشق بر تو عاشقم...

میدانی که اگر از کنارم بروی لحظه های زندگی برایم پر از درد و عذاب میشود

 میدانم که نمیدانی بدون تو دیگربهانه ای نیست برای ادامه ی زندگی جزانتظار آمدنت ...

انتـــــــــــــــــــــــــــــظار ...

  کلمه ای با  شش حرف و چهار نقطه !

 کلمه کوتاهيه  اما...........

نوشته شده در 13 شهريور 1389برچسب:,ساعت 14:57 توسط Fah| |

یادمان باشد از امروز خطایی نکنیم

گر که در خویش شکستیم صدایی نکنیم

پر پروانه شکستن هنر انسان نیست

گر شکستیم زغفلت من ومایی نکنیم

یادمان باشد اگر شاخه گلی را چیدیم

وقت پرپر شدنش ساز و نوایی نکنیم

یادمان باشد اگر خاطرمان تنها شد

طلب عشق ز هر بی سر و پایی نکنیم

 

 

نوشته شده در 13 شهريور 1389برچسب:,ساعت 0:19 توسط Fah| |

یاد گرفتم که عشق با تمام عظمتش دو سه ماه بیشتر زنده نیست

 

 یاد گرفتم که عشق یعنی فاصله و فاصله یعنی دو خط موازی که هیچگاه به هم نمی رسند

 

 یاد گرفتم در عشق هیچکس به اندازه خودت وفادار نیست

 

 و یاد گرفتم هر چه عا شق تری ، تنهاتری…..

 

نوشته شده در 12 شهريور 1389برچسب:,ساعت 16:1 توسط Fah| |

 


Everything you put into my heart
Is there forever
Baby we've got to stop this drift apart
And stay together
You and I should be as one
It's now or never

نوشته شده در 12 شهريور 1389برچسب:,ساعت 3:0 توسط Fah| |

همه ی احساسمو دادم

                                         

                                            تا تورو تنها نبینم

 

یادم نبود بهت بگم

                                           

                                              اگه نباشی میمیرم

 

عکسی که روی طاقچه بود

                                       

                                                  با رفتنت گلم شکست

 

یه چیزی اومد تو دلم

                                         

                                                        یه بغضی تو گلوم نشست

 

تو که دیدی تنهایی سخته

                                    

                                                       تو که دردشو کشیدی

 

منکه احساسمو دادم

                                      

                                                           چرا از من تو بریدی؟؟؟؟

 

چرا؟؟؟

 

نوشته شده در 12 شهريور 1389برچسب:,ساعت 3:7 توسط Fah| |

نمی‌دانم چرا رفتی ...؟

نمی‌دانم چرا ، شاید خطا کردم...

و تو بی آنکه فکر غربت چشمان من باشی،

نمی دانم...

کجا، تا کی، برای چه...؟

ولی رفتی و بعد از رفتنت باران چه معصومانه می‌بارید،

و بعد از رفتنت یک قلب دریایی ترک برداشت،

و بعد از رفتنت رسم نوازش در غمی خاکستری گم شد،

و گنجشکی که هر روز از کنار پنجره با مهربانی دانه برمی‌داشت،

تمام بالهایش غرق در اندوه غربت شد،

و بعد از رفتن تو آسمانِ چشمهایم خیس باران بود،

و بعد از رفتنت انگار کسی حس کرد،

من بی تو تمام هستی‌ام از دست خواهد رفت،

کسی حس کرد

من بی تو هزاران بار در هر لحظه خواهم مرد...

 

نوشته شده در 10 شهريور 1389برچسب:,ساعت 17:14 توسط Fah| |

سوختم و آب شدم به پات

امروز و فردا نداره

خوشت میاد ببینی،نه؟؟؟؟

کشتن تماشا نداره

قهر میکنی،ناز میکنی

ناز میکشم آشتی کنی

قصه که نیست،حقیقته

دروغ و دعوا نداره

ضرب المثل دروغ میگه

نه...دل به دل راه نداره

عاشقو طردش میکنن

تو هیچ دلی جا نداره...

 

نوشته شده در 8 شهريور 1389برچسب:,ساعت 23:13 توسط Fah| |

نوشته شده در 8 شهريور 1389برچسب:,ساعت 22:49 توسط Fah| |

کپی برداری بدون ذکر منبع غیر مجاز می باشد
www.sharghi.net & www.kafkon.com & www.naztarin.com