گاهی نگاهش که میکنی میبینی
دوستش داری، مهربان است و بی ریا...
در خیالت برای احساست به او، لباس عشق میدوزی!
اما هرجور که اندازه میگیری میبینی به قدوقواره اش نمیخورد
... دلگیر میشوی، دوباره محاسبه میکنی
اما...
نه نمیشود، قدوقامت احساست به او، به پای عشق نمیرسد
دوباره اسیر تردید میشوی،
آرام آرام احساست را کنار میزنی،
و تنها میشوی...
با پیراهنی که هنوز اندازه "هیچکس" نیست...

نوشته شده در دو شنبه 30 آبان 1390برچسب:,ساعت 22:42 توسط Fah| |

خودم بدرقه ات کردم وقت رفتن؛
تو فقط لبخندم را دیدی، اما تمام کوچه بعد از تو نمناک اشکهایم شد،
دیگر عادت کرده ام به نبودنت...
حرفهایی هست برای نگفتن و واژه هایی که هربار بغض میشوند؛
بارها و بارها گفته ام و نشنیدی، امروز دیگر خسته از گفتن،
تمام دردهایم را واژه به واژه نوشتم
نگو که از کاغذ هم ناشنواتری
این دروغ تازه را دیگر باور نمیکنم...

نوشته شده در پنج شنبه 26 آبان 1390برچسب:,ساعت 10:6 توسط Fah| |

يك...
دو....
سه....
چندين و چند...
هر چقدر مي شمارم خوابم نمي برد
من اين ستاره های خيالی را
كه از سقف اتاقم
تا بينهايت خاطرات تو جاریست
يادش بخير
وقتي بودی
نيازی به شمردن ستاره ها نبود
اصلا يادم نيست
ستاره ای بود يا نبود
هر چه بود شيرين بود
حتی بی خوابی بدون شمردن ستاره ها...

نوشته شده در چهار شنبه 26 آبان 1390برچسب:,ساعت 1:52 توسط Fah| |

ديدی ای دل عاقبت زخمت زدند؟
گفته بودم مردم اينجا بدند

ديدی آخر ساقه جانت شكست ؟
آن عزيزت عهد و پيمانت شكست؟

ديدی ای دل درجهان يك يار نيست؟
هيچكس در زندگی غمخوار نيست؟

آه ديدی سادگی جان داده است؟
جای خود را گِل به سيمان داده است؟

ديدی آخر حرف من بيجا نبود؟
از برای عشق اينجا ، جا نبود؟

نوبهار عمر را ديدی چه شد؟
زندگی را هيچ فهميدی چه شد؟

ديدی ای دل دوستيها بی بهاست؟
كمترين چيزی كه می يابی وفاست؟

ديده ای گلها همه پژمرده اند؟
رنگها در دود و سرما مرده اند؟

آری ای دل!زنده بودن ساده نيست
بين آدمها يكی دلداده نيست

بايد اينجا از خود ای دل گم شوی
عاقبت همرنگ اين مردم شوی...

نوشته شده در چهار شنبه 25 آبان 1390برچسب:,ساعت 9:34 توسط Fah| |

ایستاده ام...
تنها...
پشت میله های خاطرات دیروز...
این جا ...
انگشت هایم را می شمارم...
یک...
دو...
سه......
ودست های تو در هم فرو رفته اند...
تو ...
غزل را مشت مشت به حراج گذاشتی...
که مهربانی ات را ثابت کنی...
ولی...
ولی نفهمیدی که من ...
آن سوی خیابان ...
انتظارت را می کشم...
تو بی وقفه فریاد کشیدی...
ومن ...
دیگر آزارت نمی دهم...
زین پس ...
قصه هایم را برای هیچ کس تعریف نمی کنم...
مطمئن باش...
هنوز هم قافیه را به چشمان تو می بازم...
مطمئن باش...

نوشته شده در سه شنبه 24 آبان 1390برچسب:,ساعت 15:40 توسط Fah| |

امشب دوباره غرق در تمنای دیدنت

سرمه ی انتظار به چشمانم میکشم

امشب دوباره تو را گم کرده ام

میان آشفته بازار افکار مبهمم

توی کوچه های بی عبور پاییزی

دستان گرمت را...نگاه مهربانت را...شانه های بی انتهایت را میخواهم

منتظر نشسته ام...

شاید بیایی...

نوشته شده در دو شنبه 23 آبان 1390برچسب:,ساعت 19:38 توسط Fah| |

اشکامو هدیه میکنم به جاده ی جداییمون

به التماس آخرم،دو واژه ی نرو...بمون

 

اشکامو هدیه میکنم به رفتنت بدون من

به تلخیه این واقعه،حادثه ی جدا شدن

 

اشکامو هدیه میکنم به قاب عکس رو به روم

قطره به قطره میچکم تا بشکنه بغض تو گلوم

 

حس میکنم بی اختیار،این همه عکس و یادگار

حریف رفتنت نشن...میری به رسمه روزگار

 

اشکامو هدیه میکنم به این ترانه،این صدا

به اینکه تو اول راه قصه رسید به انتها

 

حس میکنم بی اختیار،این همه عکس و یادگار

حریف رفتنت نشن،میری...

میری به رسمه روزگار...

نوشته شده در جمعه 20 آبان 1390برچسب:,ساعت 23:40 توسط Fah| |

دیشب در خلوت تنهاییم آهسته بی تو گریستم...

کاش صدای هق هق گریه ام را باد به تو می رساند...

تا بدانی "بی تو" چه می کشم...


کاش قاصدک به تو می گفت این پیغام را

که امید و آرزوهایم بی تو

آهسته آهسته در حال فرو ریختن است
...

نوشته شده در چهار شنبه 18 آبان 1390برچسب:,ساعت 9:14 توسط Fah| |

یک فنجان چای داغ و باران و هوایی که هوایی ام کرده
انگار اسمان هم بدش نمی اید پا به پای دلم ببارد
پاورچین پاورچین
به خاطراتت سر میزنم
دزدکی عکسهایت را میبینم
میدانم که قول داده بودم
دیگر نبض این رابطه مرده را نگیرم
ولی دل است دیگر زبان نمیفهمد
اصلا تقصیر آاسمان است
که مرا بی قرار تو میکند
خودش میبارد و سبک میشود
من باز مثل همیشه پر از غم دوریت سنگین تر
و به اشک هایی که گوشه چشمم

با دستمالی اجازه سر ریز شدن نمیدهم...

نوشته شده در دو شنبه 16 آبان 1390برچسب:,ساعت 10:57 توسط Fah| |

بدينوسيله من رسماً از بزرگسالی استعفا می دهم

و مسئوليتهای يک کودک هشت ساله را قبول می کنم.


می خواهم به يک ساندويچ فروشی بروم

و فکر کنم که آنجا يک رستوران پنج ستاره است.

 

می خواهم فکر کنم شکلات از پول بهتر است،

چون می توانم آن را بخورم!

 

می خواهم زير يک درخت بلوط بزرگ بنشينم

و با دوستانم بستنی بخورم .

 

می خواهم درون يک چاله آب بازی کنم

و بادبادک خود را در هوا پرواز دهم.

 

می خواهم به گذشته برگردم،

وقتی همه چيز ساده بود،

وقتی داشتم رنگها را،

جدول ضرب را و شعرهای کودکانه راياد می گرفتم،

وقتی نمی دانستم که چه چيزهايي نمی دانم

و هيچ اهميتی هم نمی دادم .

 

می خواهم فکر کنم که دنيا چقدر زيباست

و همه راستگو و خوب هستند.

 

می خواهم ايمان داشته باشم که هر چيزی ممکن است

و می خواهم که از پيچيدگيهای دنيا بی خبر باشم .

 

می خواهم دوباره به همان زندگی ساده خود برگردم،

نمی خواهم زندگی من پر شود از کوهی از مدارک اداری،

خبرهای ناراحت کننده، صورتحساب، جريمه و ...

 

می خواهم به نيروی لبخند ايمان داشته باشم،

به يک کلمه محبت آميز،

به عدالت،

به صلح،

به فرشتگان،

به باران،

و به . . .

 

اين دسته چک من، کليد ماشين،

کارت اعتباری و بقيه مدارک،

مال شما...

من رسماً از بزرگسالی استعفا می دهم .

نوشته شده در یک شنبه 15 آبان 1390برچسب:,ساعت 19:19 توسط Fah| |

آدم ها می آیند
زندگی می کنند...می میرند و می روند
اما فاجعه ی زندگی تو
آن هنگام آغاز می شود که
آدمی میرود اما نمی میرد
می ماند
و نبودنش در بودن تو
چنان ته نشین می شود
که تو می میری
در حالی کـه زنده ای
...

نوشته شده در چهار شنبه 11 آبان 1390برچسب:,ساعت 18:35 توسط Fah| |

We met by chance and turned into friends
and now our destinykeeps us close to each other
making our friendship grow more with the passing time
You are a friend for lifetime…

نوشته شده در یک شنبه 8 آبان 1390برچسب:,ساعت 18:27 توسط Fah| |

چرا رفتی؟چرا حالا؟

گرفتی تو وجودم را؟

همه هستی من بردی

همه بود و نبودم را

من این دنیا نمیخواهم

همه دنیا برای تو

بیا من را بکش آخر

بسوزان تار و پودم را...

نوشته شده در سه شنبه 3 آبان 1390برچسب:,ساعت 11:1 توسط Fah| |

It's having someone to be with
Someone you can't be without
It's wanting to hold them every second
That's what its all about.

It's the happiness you feel
When everythings gone wrong
It's the way you sit there
And think of crazy love songs.

It's the sadness in your heart
When you know their not there
It's the safeness you have
When you are feeling scared.

It's the hope you have
When everythings gone
It's the dreams you hold
When your alone.

It's having someone to talk to
When no one else is listening
It's being so in love
That nothing in your life is missing.

It's knowing I love you
And I'll love you forever
It's thinking of you every second
Thats what true love is…

نوشته شده در دو شنبه 2 آبان 1390برچسب:,ساعت 17:55 توسط Fah| |

کپی برداری بدون ذکر منبع غیر مجاز می باشد
www.sharghi.net & www.kafkon.com & www.naztarin.com