از وقتی مطلبام پاک شد دیگه حسه نوشتن ندارم خداییش خیلی ضدحاله

بعد کلی پیغام دادن به مدیریت لوکس بلاگ لطف کردن گفتن:

"با سلام. اگر وبلاگ شما پیام حذق شدن و یا موجود نبودن را میدهد لطفا
وبلاگ خود را دوباره بسازید و یا اگر مطالب آن کم شده است مطالب مورد نظر
را دوباره ارسال نمایید و در وبلاگ بنویسید."

واقعا جای خسته نباشید گفتن داره...

نوشته شده در سه شنبه 8 شهريور 1390برچسب:,ساعت 1:11 توسط Fah| |

بالاخره وبا درست شد ولی نصفه مطلبام نیست!!!

آمارمم از 19000 شده 15000 واقعا که

نوشته شده در چهار شنبه 2 شهريور 1390برچسب:,ساعت 13:51 توسط Fah| |


You've given me a reason
For smiling once again,
You've filled my life with peaceful dreams
and you've become my closest friend.

You've shared your heartfelt secrets
And your trust you've given me,
You showed me how to feel again
To laugh, and love, and see.

If life should end tomorrow
And from this world I should part,
I shall be forever young
For you have touched my heart...

نوشته شده در شنبه 25 تير 1390برچسب:,ساعت 23:48 توسط Fah| |

سلام به همه ی دوستای خوبم

امروز وبلاگم یکساله شد

از همتون ممنونم که تو این مدت همراهم بودین و

با نظرات خوبتون منو در بهتر شدن وبلاگ کمک کردین

امیدوارم بتونم با پستهای وبلاگ قسمتی از زحمتاتونو جبران کنم...

 

نوشته شده در دو شنبه 25 تير 1390برچسب:,ساعت 13:23 توسط Fah| |

کاش قلبم درد تنهایی نداشت

سینه ام هرگز پریشانی نداشت

برگهای آخر تقویم عشق

حرفی از یک روز بارانی نداشت

کاش میشد راه سخت عشق را

بی خطر پیمود وقربانی نداشت...

نوشته شده در جمعه 24 تير 1390برچسب:,ساعت 13:59 توسط Fah| |

نوشته شده در پنج شنبه 23 تير 1390برچسب:,ساعت 23:47 توسط Fah| |

وای به حال من، وای به حال من

آخرم منو تنها گذاشت،موقع رفتن یکم دلهره داشت

نه به خاطر جدائی...نه به خاطر جدائی

از این میترسید نکنه دیر برسه پیش یار جدیدش

آخرم تیرشو تو چشمای من هدف گرفت

آخرم زهرش توی رگهای من جریان گرفت

آخرم خارشو تو دستای من فرو میکرد

آخرم داغشو روی دل من گذاشت و رفت

آخرم حسرت یه روز خوشو تو زندگیم گذاشت و رفت...

آخرم با غریبه دیدمش و البته نه واسه اون،واسه من غریبه بود

واسه اون.........یار تازه بود

 

از وقتی رفتی،همه بهم میگن چته؟؟؟

چرا همش کنج خونه ای؟

چرا مثله این دیوونه ها سردرگمی؟

اونا از حال و روزم بی خبرن

نمیدونن که تو رفتی و من اینجا در به درم

همه میگن اون تورو گذاشت و رفت

همه میگن خودمون دیدیمش با چشامون

همه میگن تو و اون...همه میگن دیدنت با خود اون

اونا چرت و پرت میگن،بزار بگن

مهم اینه که  من تورو...خوب منم دیدم تورو با خود اون

 

به همه دروغ میگم

به چشام دروغ میگم

به دلم،به نفسهام که عطر تو باهاش خو گرفته بود دروغ میگم

من دارم به خودمم دروغ میگم

به گلای باغچمون، گنجشک رو درختمون...

راستی درخت یادت میاد؟؟

یادگاری نوشتی تا آخرش باهامی،یادت میاد...؟

 

وقتی رفت یه یادگار برام گذاشت

عکس جدیدش بود اما تو عکس تنها نبود،اون با رقیب نشسته بود

راستش می خواستم عکستونو از وسط نصف بکنم

خیلی سخت بودش آخه دستت درست تو دستاش بود

اگه میخواستم ببرم،دست تو هم باهاش میرفت

راستش می خواستم عکستونو از وسط نصف بکنم

اما گفتم نکنه بفهمی ناراحت بشی،دستم بشکنه یه وقت من از این کارا بکنم

قابش کردم،روی طاقچه گذاشتمش

هر کی بهم میگفت اون یکی کیه؟

میگفتم...چی میگفتم،حرفی نداشتم بزنم...

هیچوقت نمیبخشمت

هیچوقت...

 

نوشته شده در پنج شنبه 23 تير 1390برچسب:,ساعت 14:34 توسط Fah| |

صفحه قبل 1 ... 14 15 16 17 18 ... 46 صفحه بعد

کپی برداری بدون ذکر منبع غیر مجاز می باشد
www.sharghi.net & www.kafkon.com & www.naztarin.com