گريه هم با من دگر نامهرباني مي کند
قلبم اما گريه هايش را نهاني مي کند
اشک تنها مونس شبهاي تارم بود و بس
اشک هم با غم دگر اما تباني مي کند
بلبلي در زير باران نگاهم لانه داشت
اينک اما جغد شومي نغمه خواني مي کند
باغ قلبم از هجوم دردها پاييز شد
غصه هم در آن به شادي باغباني مي کند
چو رخت خویش بر بندم، از این خاک کین مسافر
همه گویند، با ما آشنا بود
ولیکن هیچ یک ،کس ندانست
چه گفت و با که گفت و از کجا بو د...