خودم بدرقه ات کردم وقت رفتن؛
تو فقط لبخندم را دیدی، اما تمام کوچه بعد از تو نمناک اشکهایم شد،
دیگر عادت کرده ام به نبودنت...
حرفهایی هست برای نگفتن و واژه هایی که هربار بغض میشوند؛
بارها و بارها گفته ام و نشنیدی، امروز دیگر خسته از گفتن،
تمام دردهایم را واژه به واژه نوشتم
نگو که از کاغذ هم ناشنواتری
این دروغ تازه را دیگر باور نمیکنم...
نظرات شما عزیزان:
.gif)
در گـفتـن و شنیـدن جملہ ی "دوستـت دارم" چہ رازے نہفـتہ است ؟!؟ کہ کسے کہ می گـوید عاشقتـر می شـود و کسے کہ می شنـود بےتفـاوت تـر ...!
.gif)
.gif)
گفتـه بــودی زود بـرمـی گـردی ... آنـقدر زود که مـاهی هـا هنـوز بیـدار نشـده بـاشنـد ... و مـن سـال هـاست کنـار حـوض خــانـه نشستـه ام و بـرای مـاهی هـا لالایـی می خــوانـم ...!!!
.gif)
.gif)
آپـــم!
آخـــــریـــن پـسـت وبلاگــم!
.gif)
آخـــریــن بــار ســـلام ... آخـــریــن بــار خـــداحـــافـــظ ...!
.gif)
.gif)
تــو بــه افــتــادن مــن در خــیـابـان خــنــدیـدی ، و مـن تـمـام حـواسـم بـه چـشـمـان مـردم بـود ، کــــــه عــــاشــــق خــــنــــده ات نـــشــــونــد!!!
.gif)