امشب...

در کنار باغچه به خلوت بی همتای آسمان امشب نگاه میکنم

نمی دانم خواب چرا با چشمانم دیگر بیگانه است

یک آسمان پر ستاره و یک ماهه نیمه

سکوت را صدای جیرجیرک میشکند،گویا او هم بیخواب است امشب

چیزی در من مرا به این حال می خواهد...

من گناهکارم  که دوری از چشمان زیبایت شکنجه ی من شده و چه سخت شکنجه ایست

چشمانم بی طاقتند که اینگونه نم نم میخوانند از دلتنگی ام

به زمان قسم گلم که باور مرگ برای من راحتتر از دوری توست

امشب چقدر من و شب و این جیرجیرک تنهاییم...

جیرجیرک با صدایش می گوید تنهاست،شب با خلوتش

و من با اشک ها و دلتنگی هایم...



نظرات شما عزیزان:

مـریــم
ساعت21:26---7 آذر 1390

گفتی که مرا دوست نداری گله‌ای نیست

بین من و عشق تو ولی فاصله‌ای نیست

گفتم که کمی صبر کن و گوش به من کن

گفتی که نه، باید بروم حوصله‌ای نیست

پرواز عجب عادت خوبیست ولی حیف

تو رفتی و دیگر اثر از چلچله‌ای نیست

گفتی که کمی فکر خودم باشم و آن وقت

جز عشق تو در خاطر من مشغله‌ای نیست

رفتی تو خدا پشت و پناهت به سلامت

بگذار بسوزد دل من مساله‌ای نیست


نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:





نوشته شده در دو شنبه 7 آذر 1390برچسب:,ساعت 21:8 توسط Fah| |

کپی برداری بدون ذکر منبع غیر مجاز می باشد
www.sharghi.net & www.kafkon.com & www.naztarin.com